نقد فیلم
نقد سینمای ایران و جهان
 
 


حسن نیازی


نگاهی به فیلم «بعضی ها داغش را دوست دارند»-«some like it hot»


کارگردان: بیلی وایلدر
فیلمنامه: وایلدر، ال ای دایموند – بر مبنای رُمانی نوشته رابرت تورن و م.دوگان
فیلمبردار: چارلز لانگ
موسیقی: آدولف دویچ
بازیگران: جک لمون، مرلین مونرو، تونی کورتیس، جٌرج رافت، پت اوبراین ...
ساخت آمریکا،سیاه و سفید، 122 دقیقه، 1959.


خلاصه داستان: دو نوازنده موسیقی جاز به طور اتفاقی شاهد قتل عام روز سن والنتاین می شوند و سپس برای فرار از چنگ گانگسترها مجبور می شوند تغییر قیافه بدهند و...
 


 

من دخترم، من دخترم، کاش مُرده بودم!

 
در میان کارگردانان بزرگ تاریخ سینما، "بیلی وایلدر" برای علاقه مندان سینما یکی از محبوبترین و عزیزترین شخصیت هاست. "وایلدر" نیازی به معرفی ندارد و آثارش به حد کافی معروف هستند و دیده شده اند. شخصیت های آثار "وایلدر" از به یادماندنی ترین شخصیت های سینمایی هستند و دیالوگ های او همواره بر سر زبان هاست. وی با خلق آثاری ناب و ارزشمند، بهترین لحظات را برای مخاطبان اش به ارمغان آورد.

فیلم های قدرتمندی همچون: «غرامت مضاعف»1944، «تعطیلی از دست رفته»1945، از فیلم های شاخص سال های آغازین فیلمسازی "وایلدر" بودند که می توان آنها را نقطه عطفی در سینمای هاللیود دانست. «سانست بولوارد»1950 شاهکاری است که هنوز هم بحث روز سینما و ستارگان سینماست. «بازداشتگاه 17»، «بعضی ها داغش را دوست دارند»1959، «آپارتمان»1960، «ایرماخوشگله»1963 ، برخی دیگر از آثار کارنامه طلایی و پُربار او هستند که از پُرفروش ترین فیلم های تاریخ سینمای آمریکا نیز محسوب می شوند. این آثار به طور مستقیم یا کنایی بازتاب فرازونشیب های زنده گی، شخصیت ،رویاها و کابوس های  خود اوست. اما نکته قابل توجه ی که در زنده گی سینمایی "وایلدر" حائذ اهمیت است، آشنایی و دوستی او با "چارلز براکت" فیلمنامه نویس توانای آن روزهای هالیوود است که آغاز این دوستی از سال 1938 بود و سپس بعد از اتمام همکاری آنها، دوستی با فیلمنامه نویس بزرگ و قدرتمند دیگری به نام "ال ای دایموند" جای خالی 'براکت" را پُر کرد. در واقع حضور این دو فیلمنامه نویس را می توان مهمترین اتفاق زنده گی سینمایی "وایلدر" دانست.

اما یکی از مشهورترین فیلم های "وایلدر"، «بعضی ها داغش را دوست دارند» به سال 1959 است که علاوه بر این، از بهترین کُمدی های تاریخ سینما نیز محسوب می شود. «بعضی ها...» اثری کاملا رضایت بخش است که دوساعت بیننده را با شوخی ها و نکته سنجی هایی که "وایلدر" و همکار فیلمنامه نویس اش "دایموند" آنها را خلق کرده اند، سرگرم می سازد. اما فیلم "وایلدر" تنها فیلمی برای سرگرم کردن مخاطب نیست و جدای از این، به یک دوره مهم از گذشته کشور آمریکا نیز می پردازد و از این رو به همت "وایلدر" دهه 1920 کاملا پُرخروش جلوه می کند. او با بهره گیری از گانگسترها، موسیقی جاز و نوشیدنی هایی که به طور مخفی استفاده می شوند و یاآور دوران منع خریدوفروش آنهاست به این مهم دست پیدا می کند.

در واقع می توان گفت موفقیت «بعضی ها داغش را دوست دارند» به علت مچ شدن پیش زمینه طنز فیلم (تغییر قیافه دو مرد به شکل زنانه) و خشونت پس زمینه فیلم (تعقیب توسط گانگسترها) است که به طنز فوق العاده فیلم انرژی و هیجان خاصی بخشیده است. طنز فیلم از ابتدا تا به انتها یکسان می ماند. فیلم با یک نمای تعقیب و گریز بین پلیس و گانگسترها شروع می شود. گانگسترها یک محموله را با خود حمل می کنند که ابتدا به نظر می رسد محموله ای بسیار ارزشمند است که با برخورد گلوله های پلیس به محموله، معلوم می شود که بطری نوشیدنی های الکلی است. در صحنه ای دیگر از فیلم که دو نوازنده موسیقی جاز "جو" با بازی "تونی کورتیس" و "جری" با بازی "جک لمون" که به طور ناخواسته ای شاهد قتل عام روز سن والنتین می شوند، گانگسترها متوجه حضور آنها می شوند و دو نوازنده برای فرار از شیکاکو به فلوریدا خود را در هیبت زنانه در یک گروه نوازنده موسیقی که تمامی اعضای آن زن هستند جا می زنند. فیلم و طنز آن زمانی به اوج خود می رسد که مضمون بقا برای ادامه زندگی و نجات یافتن رُخ می نماید. "جو" زمانی که قصد دارد خود را به اعضای گروه نوازنده معرفی کند می گوید: (ما دختران جدید هستیم) و "جری" با نگاه و لحنی طنزآمیز می افزاید: (خیلی جدید). "جری" ابتدا و هنگامی که به اجبار تغییر قیافه می دهد کاملا از نحوه جدید زنده گی اش ناراضی است و مُدام با خود می گوید: (من دخترم، من دخترم،کاش مُرده بودم) اما پس از مدتی که در این وضعیت می ماند و هنگامی که مردی عیاش و میلیونر به او دل می بندد و خود را در شرایط بهتری می بیند، تقریبا از وضعیت بدلی تازه خود لذت می برد و بر خلاف گذشته مُدام با خود می گوید: (من مردم، من مردم، کاش مُرده بودم). "جو" نیز در هیبت جدیدش به خواننده گروه 'شوگر" با بازی 'مرلین مونرو" دل می بندد. او با قیافه ای دیگر خود را به صورت میلیونری ضعیف و ناتوان به "شوگر" معرفی می کند. در صحنه ای از فیلم جایی که "جو" برای ملاقات "شوگر" سر قرار می رود، فراموش می کند که گوشواره هایش را در بیاورد و یا هنگامی که "شوگر" را سوار بر قایقی می کند که به دروغ آن را از آن خود می خواند، قایق را به صورت دنده عقب می راند، او قادر به راندن قایق نیست و به «شوگر» می گوید که من عادت دارم دنده عقب برانم. شخصیت "شوگر" (مرلین مونرو) نیز در نقش زنی معتاد که قربانی مسائل اجتماعی است به بهترین شکل ممکن ظاهر می شود.


در پایان فیلم، نوازندگان بار دیگر گرفتار گانگسترها می شوند و مورد تعقیب آنان قرار می گیرند، اما اینبار "جو"، "شوگر" را به دنبال خود می کشاند، او حتی زنده گی خود را به خاطر «شوگر» به خطر می اندازد تا از او عذرخواهی کند و این در حالی است که او هنوز کلاه گیس مصنوعی اش را بر سر دارد. به نظر می رسد که تجربه زنده گی جدید برای "جو" بسیار موثر بوده است و او مصمم می شود در رابطه خود با دیگران تجدید نظر کند. "شوگر" نیز در مواجه با شرایط «جو» منطقی برخورد می کند و به دنبال "جو" راه می افتد. "جری" نیز که با بدشانسی مواجه شده تلاش می کند که به مرد میلیونر شرایط را توضیح بدهد و به او بفهماند که ازدواج با او غیرممکن است، اما هر بار با یک جواب دندان شکن برخورد می کند. حتی زمانی که کلاه گیس خود را برمی دارد و به مرد میلیونر می گوید: (هی تو نمی دونی من کی هستم) و مرد میلیونر با خونسردی کامل آن جمله خیلی معروف را می گوید که: (هیچ /*کس کامل نیست!) یک پایان بی نقص و فوق العاده با جمله ای کامل که به تاریخ سینما می پیوندد.

یکی از جالب ترین ویژه گی های فیلم «بعضی ها داغش را دوست دارند» ریتم و آهنگ سریع آن است که "وایلدر" آن را با مهارت تمام به پیش می برد. فیلم لحظه ای نمی ایستد و سریع تر از آنچه که فکرش را کنیم به پایان می رسد به گونه ای که بیننده فرصت زیادی برای استراحت پیدا نمی کند. یکی دیگر از ویژگی های مهم فیلم، استفاده فراوان از کلام و شوخی های زیرکانه است که به همت، دقت و تلاش همه جانبه "وایلدر" و فیلمنامه نویس اش "دایموند" به یک نقطه قوت تبدیل می شود و به استحکام ساختمان فیلمنامه و ارزش دیالوگ می انجامد. اما اعتبار فیلم "وایلدر" صرفا وابسته به دیالوگ و شوخی ها نیست، چون که او موفق می شود که ارزش کلام را تا سطح تصویر بالا بکشد و ثابت کند که کلام و زبان استفاده شده در فیلم ارزش کمتری از تصاویر ندارند. شوخی های کلامی بسیار زیبا و شیرین  که در سراسر فیلم «بعضی ها داغش را دوست دارند» موج می زند پایاپای تصاویر حرکت می کنند. همچنین فیلم دارای ساختار منطقی محکمی است، با اینکه فیلم هر چه روبه جلو می رود دیوانه وار تر می شود ولی ساختار فیلم تزلزل نمی یابد و منطقی می ماند. زمانی که نوازندگان از شیکاگو می گریزند، تماشاگر فکر می کند که از ماجرای روز سن والنتین و شهر شیکاگو دور شده است، اما فیلم با یک اشاره کوچک ذهن تماشاگر را به واقعیت و ماجرای گذشته برمی گرداند؛ به طور مثال نمای کوتاهی از سوراخ های گلوله روی ساز "جری" کاملا به این موضوع اشاره می کند. از طرفی دیگر فیلم یادآور فیلم های گذشته است. شخصیت های گانگستر فیلم، مخصوصا کاراکتر رئیس گانگسترها با بازی "جٌرج رافت" و حتی نوع فیلمبرداری فیلم، حس فیلم های گانگستری و فضای آن دوران را به شکل مطلوبی انتقال می دهد.

«بعضی ها داغش را دوست دارند» را می توان به عنوان یکی از بهترین طنزهایی که تاکنون پرده سینما به خود دیده است نام برد. یک اثر استثنایی  با شخصیت هایی دوست داشتنی و سرشار از لحظات زیبا و هیجان انگیز که در هر زمانی تماشای آن تازه گی دارد. این اثری است که هیچگاه از مُد نمی افتد، اثری که محصول ذهن خلاق یک هنرمند تمام عیار است. "بیلی وایلدر" یک ویژه گی نادر است، یکی ویژه گی که دیگر هیچگاه تکرار نمی شود.

 

منبع : http://www.cinemanegar.com



 

یادداشتی بر فیلم”هفت سامورایی” ساخته ی آکیرا کوروساوا

سامورایی فقط شمشیرزنی و قدرت بدنی نیست…

توجه به وجوه تمایز و داشتن حداقل یک ویژگی بارز در هریک از هفت سامورایی،خود دورنمایی ست از مکتب سامورایی و این که سامورایی صرفا توانمندی بدنی،قوای جسمانی و مهارت شمشیرزنی نیست.به عنوان مثال زمانی که یکی از افراد در بدو تشکیل گروه، فرد دیگری را می یابد به این نکته اشاره می کند :”شمشیرزن ماهری نیست اما خوش اخلاق و خوش مشرب است،یک دوست واقعی و رفیق در بدبختی ها…”

همین طور سامورایی دیگری که دعوت فرمانده را می پذیرد تنها یک دلیل ذکر می کند:”از اخلاقتون خوشم اومد-خیلی از دوستی های پایدار اتفاقی و تصادفی رخ می دن”

شخصیت پردازی هریک از سامورایی ها فضاسازی خاصی به فیلم داده و روایت را به شیوه ش خاص خود پیش می برند،مانند پازل هایی که در کنار هم یک فیلم را تکمیل می کنند.

فرمانده ی هفت نفر که به عنوان رئیس ظاهری و پدر معنوی گروه می باشد،هم از نظر سنی از آن ها پیرتر می باشد که مرتبط با سیستم استاد-شاگردی در ژاپن به عنوان فرهنگ مسلط ژاپنی می باشد و هم از نظر اخلاقی صبر و شکیبایی بیشتری از سایر افراد دارد.

سامورایی دیگر که با لبخند، عضویت در گروه و جنگ را می پذیرد،دارای شوخ طبعی و مهربانی ست که از خصوصیات بارز او محسوب می شود.

جوانی که خام دستانه و با نگاهی شیفته وار و متحیر،شور و اشتیاق فیلم را جلو برده و ماجرای عاشقانه ی فیلم را به دوش می کشد. در واقع این ماجرای عاشقانه که بخش اندکی از فیلم را به خود اختصاص می دهد اجازه می دهد فیلم صرفا در قالب جندای جکی(فیلم های جنگی و سامورایی) نباشد و تا حدی به قالب جیدای جکی(فیلم های مرتبط با طبقه ی متوسط مردم و ماجرای زندگی آن ها) نزدیک شود.این سامورایی جوان،فضاسازی فیلم را با گل ها و موسیقی عاشقانه و تصاویر لطیف و تعقیب و گریزهای عاشقانه می سازد.

سامورایی دیگر شمشیرزن ماهری ست که استادی و چیزه دستی خود را در یک مبارزه در جمع روستاییان به نمایش می گذراد و سامورایی جوان شیفته ی مهارت او در شمشیرزنی می شود.در طول فیلم و مبارزاتی که هفت سامورایی انجام می دهند،او ساکت است و حرفی نمی زند. سکوتی مردانه و سامورایی وار.چهره ی سرد او مقاومت و استواری را به عنوان بارزترین ویژگی اخلاقی شخصیت،نشان می دهد.شب ها بدون خستگی بیدار مانده و پاسبانی می دهد و همیشه درصدر هفت سامورایی دیگر به صحنه ی  جنگ می شتابد.می توان گفت او وجهه  ی بازر و مرموز سامورایی” بوشید”و(فنون خاص شمشیرزنی) را دارد.

سامورایی دیگر فردی ست که اولین مواجهه با او در حین خرد کردن چوب ها می باشد.نکاتی که درباره ی او بیان می شود -صداقت،رفیق بشاش،بهترین همراه در بدبختی و فلاکت- می باشد. درواقع ویژگی های او نشان می دهد سامورایی فقط قوای بدنی و شمشیزنی نیست بلکه فرهنگی ست چندجانبه که در اخلاق و رفتار نمود می یابد.او درجمع هفت نفر انتخاب می شود و در روستا به مردم روحیه می دهد.

سامورایی دیگری که به مانند دست راست و همراه همیشگی فرمانده در شناسایی نقاط استراتژیک می باشد،به نوعی وجهه ی احترام و وفاداری و در معیت استاد بودن را در مسلک سامورایی به جای می آورد.

سامورایی که به عنوان آخرین و هفتمین فرد در بین جمع پذیرفته می شود،خود روستازاده ای ست که به خوبی با ریزه کاری های رفتاری کشاورزان و محافظه کاری های روستاییان آشنا می باشد.جسارت او در جنگ بارزترین ویژگی و وجه تمیز او از سایرین می باشد.هنگام جنگ و حمله ی دشمن با شوق و خنده و رفتارهای تحریک آمیز و بازی های روانی به سوی دشمن و مرگ می شتابد.

او در صحنه ای با خشم و ناراحتی به این نکته اشاره می کند که “مردم روستا به شکست خورده ها حمله می کنند. اموال و آذوقه ی اون ها رو می دزدن.. می گن ما گشنه ایم و هیچ چیز برای خوردن نداریم اما دروغ می گن و همه چیز دارند و پنهان می کنند و این تقصیر ماست.تقصیر ما سامورایی ها… ما اون ها رو اینجوری بار آوردیم….”صحه بر حرف های او در صحنه ای گذاشته می شود که هفت سامورایی نزد پیرزنی فقیر و گرسنه می روند و پیرزن برای آن ها از آرزویش به مرگ سخن می گوید. او در این صحنه با خشم  عصبانیت به پیرزن لعنت فرستاده و از او دوری می جوید. او که خود برآمده از محیط روستا می باشد،از حالت ترحم برانگیز پیرزن و روستاییان،خشمگین است و معتقد است این حالت صرفا برای جلب توجه و حمایت از آن هاست و سامورایی ها نیز به این موقعیت دامن می زنند.

همین طور در پرچم سامورایی ها،مثلث ،نماداین سامورایی_ کیچیکو- می باشد و سایر سامورایی ها با دایره نشان داده می شوند.خشونت رفتاری و حالت های مضحک او در مثلث نمود می یابد و دیگر وجه تمیز او تغییر طبقه ی اجتماعی اش از کشاورز به سامورایی در آن برهه از تاریخ ژاپن می باشد.دوره ای که افراد در طبقه ای که به دنیا می آمدند،زندگی می کردند،پیر می شدند و می مردند و حق انتخاب شغل و برگزیدن طبقه ای دیگر از اجتماع را نداشتند.

هریک از هفت سامورایی یک ویژگی و مرام سامورایی را به نمایش می گذراند که با یکدیگر و با قرار گرفتن در کنار هم کامل کننده ی فرهنگ سامورایی ست.

در نهایت،پس از جنگ های بسیار و از دست دادن چهار سامورایی که فقط با پاداش ۳وعده برنج در روز از مردم روستا و مزارع شان در برابر راهزنان محافظت کردند،مردم روستا با شادی و رقص و پایکوبی در حال کاشت مزارع و نشت نشای خود می باشند و ۳سامورایی باقی مانده،تنها و در انزوا، شادی آن ها را نظاره می کنند،گواینکه مردم روستا کارشان با آن ها تمام شده و حالا باید به شکل طردشونده ای روستا را ترک کنند،حتی عشق سامورایی  جوان نیز به دختر روستایی  به شکلی ناقص و تنها با نگاهی بی حس به پایان می رسد.سکوت سامورایی های بازمانده در تقابل با شادی و آوازخوانی کشاورزان و روستاییان می باشد.

تنهایی و نگاهی به افق قبرهای ۳سامورایی کشته شده،فرجام سامورایی های باقی مانده است.

فیلم،علاوه بر مضامین پنهان که برگرفته از یک حادثه ی تاریخی می باشد و اصل مبارزه و و فاداری را سرلوجه ی خود قرار می دهد،از دید ساختاری نیز نسبت به فیلم های دهه ی خود ساختارشکن محسوب می شود.دوره ی ساخت فیلم همزمان با استفاده بسیار از پرده ی عریض و عمق میدان و نماهای طولانی بوده و فیلم ها،پیرو سینمای مدرن اورسن ولزی می باشند اما کوروساوا در این فیلم از تدوین موازی،لنزهای تله و نوع خاص تصویربرداری بهره می جوید که بیشتر از آن که فیلم را در سنت بازنی قرار دهد در سنت مونتاژی قرار می دهد.

طبقه ی پرولتاریا:

این طبقه در ابتدابدون هیچ دفاعی و درنهایت فقر و بدبختی دیده می شوند.آن ها دور هم جمع شده و خواستار راهکارهای تازه می باشند. راهکارهایی از جمله: “همه ی غذا و انبارهای آدوقه مان را به دست راهزنان بسپاریم و جان مان را نجات دهیم./همه ی دار و ندارو خانه هایمان را گذاشته و فرار کرده….”

درواقع موضع آن ها،موضع ضعف و ناتوانی ست و زمانی که یکی از جوانان با خشم از میان جمع برخاسته و خواستار نجات روستا و جان اهالی می شود همه با ناباوری و با حالت تمسخر او را از انجام این کار منع می کنند و چنین کاری را امری ناممکن می دانند.هنگامی که او ایده ی اولیه ی استخدام سامورایی ها را برای دفاع از شهر و مقابله با دشمن، مطرح می کند،هیچ کس او را در عملیاتی کردن این ایده همراهی نکرده و حتی تا جایی که ممکن است با حرف ها و کنایه ها ی خود مانع انجام این کار می شوند.بارزترین ویژگی این طبقه در این فیلم” محافظه کاری” می باشد.این “محافظه کاری” و ترس توام با آن خود را زمانی نشان می دهد که کشاورزان و روستاییان، سامورایی ها را بهروستا دعوت کرده اما پس از ورود آن ها هریک به خانه های خود پناه برده و هیچ کس بیرون نمی آید.همچنین محافظه کاری  در جلب ترحم و فقیرتر نشان دادن خود از آنچه که هستند نمود می یابند.آن ها با پنهان کاری زندگی می کنند واین زمانی خود را نشان می دهد که درجنگ آخر غذاهای اعیانی خود را برای سامورایی ها نمایان می کنند.آن ها با برانگیختن دلسوزی و خود را در موضع رحم و مروت قدرتمندان قرار دادن خود سوژه ی ایدئولوی زور و چپاول کرده و این ایدئولوژی را به شکلی آلتوسروار،دوطرفه می کنند و به جای ایستادن در برابر آن و خواستن انقلاب برای تغییر اوضاع،تا حدی به استقبال این ایدئولوژی می روند.

این فیلم ساخته ی کارگردان شهیر ژاپنی آکیراکوروساوا به سال۱۹۵۴ساخته شده است.

 

منتقد : راضیه مهدی زاده


ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 اسفند 1392برچسب:نقد فیلم هفت سامورائی,نقد سینمای ایران وجهان,naghd-cinema, :: 11:31 :: توسط : آسان کشاورز

نویسنده: مهدی حسینی

" راشامون " محصول سال 1950، یکی از برجسته ترین کارهای استاد سینما، " آکیرا کوروساوا " ست. و شاید نام آورترین اثر " کوروساوا " باشد. چنانکه، کماکان مباحث مختلف این فیلم قابل بحث و تدریس می باشند.

داستان فیلم از دو داستان کوتاه از یک مجموعه داستان به نام های " در بیشه " و " راشامون " نوشته ی " آکوتاگاوا " اقتباس شده است. داستان " در بیشه " در سه بخش و از زبان سه نفر، داستان یک قتل در بیشه را نقل می کند که در فیلم بخش های مربوط به دادگاه، تقریبا از داستان کپی شده است. و داستان " راشامون " به آدم هایی که کفن مرده ها را از قبرستان نزدیک یک معبد می دزدند، می پردازد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/7/80-Rashomon/80-Rashomon/16-Rashomon.jpgدر داستان فیلم، شخصیت ها به چند دسته تقسیم می شوند: سه نفر حاضر در جنگل، یعنی راهزن، سامورایی و زن. که این سه نفر بار اصلی داستان را به دوش می کشند. و هر کدام داستان قتل سامورایی را به شکل های مختلف نقل می کنند. که در پایان مشاهده می شود که هر سه نفر دروغ می گویند و این مساله، حتی شامل روح سامورایی به قتل رسیده هم میشود. و حتی روح احضار شده هم سخن راست نمیگوید. و نکته ی جالب توجه درباره ی روایت ها اینکه، هرکدام از این شخصیت ها با پنهان کردن بخشی از واقعیت، داستانش را آنگونه نقل می کند که برایش سودمند تر است. راهزن از شجاعت و مردانگیش می گوید، زن از پاکدامنی و احساس عذاب وجدان بعد از ماجرا و روح مرد از غیرت و احساس علاقه نسبت به همسرش. و از اینرو حتی به لحاظ روانشناسی هم، انگیزه ی شخصیت ها برای دروغگویی مشخص و توجیه پذیر میشود.

شخصیت دیگر فیلم که تقریبا فرای بقیه حرکت می کند، هیزم شکن است. او داستانش را دوبار نقل میکند که کاملا با هم متفاوتند. در داستان " در بیشه "، ماجرا با شهادت روح مرد به پایان میرسد و اینگونه برداشت میشود که او حقیقت را گفته است. اما " کوروساوا " با زیرکی تمام و با وارد کردن روایت هیزم شکن، حتی داستان روح مقتول را هم کذب قلمداد میکند و هر سه شخصیت یاد شده را در یک سطح قرار می دهد. و جالبتر آنکه در پایان ما حتی به گفته ی هیزم شکن هم نمی توانیم اطمینان کنیم، چرا که با لو رفتن قضیه ی خنجر دزدیده شده، عدم صداقت کامل او هم اثبات میشود. و بدین ترتیب، هیچگاه نمیتوان به یقین به داستان واقعی پی برد. این مساله حتی در مورد جریان فرعی دستگیری راهزن توسط مامور هم صادق است. و در پایان فیلم، هیزم شکن با پذیرفتن کودک، بیننده را در پذیرش شخصیتش سردر گم میکند و به نوعی دروغگویی و دزدی او را از روی ناچاری جلوه میدهد.

و اما سه شخصیت دیگر که با مهارت تمام در داستان به کار گرفته شده اند، به ترتیب قاضی دادگاه، مرد عادی در معبد و راهب هستند. که در واقع هر سه در تقابل با هم یک وظیفه را در داستان به عهده دارند.

شخصیت قاضی که هیچگاه در تصویر دیده نمیشود و حتی صدایش هم به گوش نمیرسد، شنونده ی تمام داستان های گفته شده در دادگاه است. در واقع او کسی جز بیننده ی فیلم نیست و ما از طریق او داستان های مختلف را دنبال میکنیم و در نقش یک قاضی درصدد حل این معمای حل نشدنی بر می آییم.

فیلم با دو شخصیت دیگر هم همین کار را میکند. مرد عادی در معبد به نوعی کسی است که دوباره باید تمام ماجرا و البته داستان هیزم شکن را بشنود و دوباره درباره ی همه چیز قضاوت کند. از اینرو بیننده خود را جای او هم میگذارد و از دید او هم به داستان مینگرد. اما در پایان داستان او با دزدیدن لباس کودک نقشی دیالکتیک تر به خود میگیرد و البته با فهمیدن قضیه ی خنجر خود را از قاضی و بیننده، باهوش تر نشان میدهد. مرد علاوه بر این در تقابل با اندیشه های مذهبی راهب، نوعی جدل ایدئولوژی هم در فیلم راه می اندازد، که این جدل در ذهن بیننده هم شکل میگیرد و او به نوعی نقش نیمه ی پلید را در قضاوت بیننده بر عهده می گیرد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/7/80-Rashomon/80-Rashomon/15-Rashomon.jpgدر تقابل با او ما تمام ماجرا را از دید راهب هم میبینیم. تبدیل شدن دنیا به جهنم، دروغگویی، اطمینان نکردن آدمها به هم و همه از منظر راهب به مخاطب داستان منتقل میشود. او مرتب از ایمان به انسان ها سخن میگوید ولی تنها در فصل پایانی ایمانش را به دست میاورد. و به نوعی به پالایش میرسد. او نیز نقش نیمه ی مهربان را در قضاوت بیننده بر عهده دارد. اما نکته ای که در مورد راهب بسیار جالب است، نوعی طنز در پرداخت شخصی اوست که این مساله به نحوی او را احمق جلوه میدهد و این مساله او را در تقابل با مرد در سطحی یکسان نشان میدهد.

از نکات جالب توجه دیگر در داستان، نقش راوی اول شخص در روایت های مختلف است. و فیلم چه زیبا با روایت هر فرد، تغییر فضا میدهد و بیننده گویی واقعا داستان را از دید راویش میبیند. این مساله به خصوص در روایت روح مرد به اوج میرسد. همینطور ایده ی جالب دروغگو بودن راوی اول شخص و چون روایت داستان ها به صورت فلاش بک و تصویری است کمی بیننده را سردرگم میکند. چرا که بیننده آنچه را که میبیند، باور میکند. او جنگل و ماجرا را میبیند و به نظرش واقعی و حقیقت می آید، اما اینگونه نیست. پس با شوکه شدن و گیج شدن داستان را ادامه میدهد. که البته تغییر فضای یاد شده هم مزید بر علت است.

فرای داستان کاملا مدرن و عالی فیلم که بخش عمده ی آن را " کوروساوا " و " هاشیموتو " در فیلمنامه خلق کرده اند، " راشامون " از نظر تکنیکی هم در سطحی عالی قرار گرفته است.

این فیلم از نظر تکنیک های استفاده شده در آن، مرزی بین سینمای کلاسیک و مدرن است. تدوین فیلم غالبا از اصول کلاسیک تبعیت میکند. فرم فلاش بک ها و بازگشت ها در تدوین کاملا کلاسیک هستند. همینطور در سکانسها ایده ی کل به جزء که اصول کلاسیک سینماست به کلی رعایت شده است.

اما در فرم تصویری، غالبا اصول سینمای مدرن به کار رفته است. تصاویر مبتنی بر فضاهای خالی در قاب. و نقش پس زمینه و پیش زمینه در قاب ها، از اصول یاد شده هستند.

نکته ی بسیار تحسین برانگیز در دکوپاژ فیلم، تاکید تصاویر بر یک ایده ی سه گانه است. در واقع بیشتر شاتهای فیلم، که بسیار دقیق و حساب شده گرفته شده اند، دارای سه نقطه ی دید هستند. که عمدتا این سه نقطه سه شخصیت میباشند. این ایده ی سه گانه در داستان هم حضور دارد. سه فضا یعنی معبد، جنگل، دادگاه وجود دارد که در هر یک سه شخصیت حاضر است. و غالبا هر سه شخص در تصاویر مربوط به هرکدام دیده میشوند. این مساله به خصوص در دادگاه به اوج خود میرسد و در کنار هر راوی ماجرا، ما راهب و هیزم شکن را نیز در پس زمینه مشاهده می کنیم تا ایده ی مثلثی تکمیل گردد. و حتی سه روایت از قتل، تشکیل دادگاه در سه روز بعد از حادثه هم ( هرچند چندان در داستان اهمیت ندارند ) در جهت همین ایده پیش می روند. و این تنها دقت فیلم نامه را میرساند.

ترجیحا و طبق عادت از بحث مضمونی فیلم هم بدون اشاره میگذرم...

 

نویسنده: مهدی حسینی

منبع: زیرنویس. کام


ارسال شده در تاریخ : جمعه 16 اسفند 1392برچسب:نقد سینمای ایران و جهان,نقد فیلم راشامون Rashamon, :: 6:49 :: توسط : آسان کشاورز

 

فیلم The Monuments Men

 

فیلم The Monuments Men / مردان آثار ماندگار / به کارگردانی جورج کلونی / ۲۰۱۴

داستان فیلم The Monuments Men یا با ترجمه فارسی مردان آثار ماندگار : یک تیم متخصص سعی بر این دارد که جلوی دزدیدن آثار فرهنگی نازی ها را طی اشغال اروپا در جنگ جهانی دوم بگیرند…..

 

فیلم جدید جورج کلونی در ژانر جنگ و مربوط به حوادث جنگ جهانی دوم یک فیلم واقعا بد و با خیلی آشفته نیست. این فیلم دوست داشتنی، در بعضی لحظات جالب است ولی در آخر فیلمی ست که اساس داستان آن به طور اصولی تمامی بار درام خودش را از بین می برد.
اساس داستان این است که گروهی از مردان مسن طبق آموزش هایی که می بینند به اروپا طی جنگ جهانی دوم فرستاده می شوند تا اشیاء هنری را از دست نازی ها حفظ کنند که در حال دزدیدن آثار فرهنگی هستند. هیتلر طی فرمانی دستوری صادر کرده است که اگر او بمیرد یا آلمان شکست بخورد چیزهایی که نازی ها سرقت کرده اند باید از بین برود و بنابراین هدف نجات آثار فرهنگی از دست نیروی فاشیست آلمانی ست  !
باید پذیرفت که فیلم The Monuments Men تقریبا خنده دار است و در واقع هجویه ای در مورد اینکه چطور یک فیلم در ژانر جنگ نساخت. به طور آشکاری به شخصیت ها گفته شده که جنگ قبل از اینکه آن ها حتی شروع به فعالیت بکنند تمام شده است. سکانسی که آن ها به ساحل نورماندی می رسند آشکار قرار بوده است تکان دهنده باشد، موزیک زیباست و ما به یاد فیلم " نجات سرباز رایان " می افتیم ولی در واقع یک مشت پیر و پاتال هستند که به سنگینی روی ساحل خالی حرکت می کنند و فیلم خود را در سایه فیلم های بسیار بهتری در ژانر جنگ قرار میدهند.
تهدیدهای فیزیکی و اکشن در جاهایی از فیلم برای قهرمان های ما وجود دارد و یک تعداد از آن ها واقعا از عهده اینکه تیر بخورند بر می آیند ولی کارگردان و ستاره فیلم جورج کلونی به اندازه کافی باهوش نیست تا با چنین سکانس هایی کار لازم را بکند. خیلی مسخره است که وارد یکی از آخرین واحد های کوچک باقی مانده در اروپا شوی و تیر بخوری، و فیلم نتواند چیزی فراتر از چنین چیزهایی بگوید. حتی شخصیت ها بی نهایت در ریسک کردن و به خطر انداختن خود در مقایسه با افرادی که در جنگ جنگیدند متواضع و محتاط هستند در حالیکه آن ها باید برای حفظ هنر جان خود را قربانی کنند.
همین ایده ( نجات هنر ) بارها در فیلم تکرار شده است و کلونی شاید ترسیده است که بینندگان اظهار نظر بزرگی که او میخواسته است در رابطه با اینکه چقدر هنر مربوط به تمدن است ولی از تاریخ پاک شده است را بیان کند، فراموش کرده اند. او این مونولوگی را که در ابتدای فیلم می گوید را در فیلم بارها تکرار میکند.
طبق این فیلم کلونی به اندازه کافی کارگردان خوبی نیست. می شود از سکانس های زیادی نام برد که می توانسته اند بسیار باشکوه تر، پر انرژی تر باشند و یا اینکه حتی زودتر به اتمام برسند. ولی او فیلم ساز بدی ست که نمی دانسته است با این داستان دارای پتانسیل بالا چیکار کند جز اینکه همش گفته خودش را که " هنر ارزش قربانی شدن را دارد " تکرار کند.
شاید هم فیلم را باید به کمدی های اسکروبال شبیه کرد ولی فیلم خسته کننده تر از این حرفاست که موضوع خود را بخواهد به جنبه طنز بکشاند. لحظات اندک شاد و خنده داری در فیلم وجود دارد ولی خیلی زود به پایان می رسند و کمدی خیلی سریع تحت این امر که این مردان قهرمان های واقعی هستند که ماموریت بسیار مهمی دارند خفه می شود. حتی جزییات به اندازه کافی در مورد اینکه این افراد واقعا یک فیلم خوب در رابطه با هنر و هنرآموزهایش می سازد وجود ندارد.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 16 اسفند 1392برچسب:نقد فیلم,بررسی و نقد فیلم The Monuments Men, :: 3:8 :: توسط : آسان کشاورز


کارگردان: تام تیکور
تهیه کننده: برندایشینگر
فیلمنامه: اندرو بریکین، برندایشینگر، تامتیکور
اقتباس شده از کتاب عطر نوشته پاتریک ساسکایند
موزیک متن: تامتیکور،جانی کلایمک، رینهولد هیل
فیلم برداری:فرانک گریبل
تدوین:الکساندر برنر
راوی:جان هارت
 

بازیگران :

بن ویشاو
داستین هافمن
الن ریکمن
راچل هردوود
کارولین هروورث


اطلاعات دیگر :

ژانر: فانتزی، درام
درجه نمایش r
توزیع شده توسط کمپانی:
کنستانتین فیلم آلمان،متروپولیتن فیلم اکسپروت فرانسه، فیلمکس اسپانیا، دریم وورکس پیکچرز آمریکا
اکران:
14 سپتامبر 2006 در آلمان
27 سپتامبر 2006 در آمریکا
مدت زمان: 147 دقیقه
ساخته شده توسط: آلمان، اسپانیا، فرانسه و آمریکا
زبان: انگلیسی
بودجه: 50 میلیون دلار
فروش کل فیلم: 135میلیون دلار
 

افتخارات و جوایز :


فیلم "عطر – داستان یک قاتل" ساخته تام تیکور، یک اثر زیبا در ژانر فانتزی و درام می باشد.
فیلمی که پا روی ارزش ها می گذارد و به جز صحبت در مورد قتل در مورد ارزش های انسانی نیز صحبت می کند. موضوع اصلی فیلم در مورد جين باپتيستا گرينويل که نقش او را جان ویشاور بازی می کند می باشد، کسی که کودکی سختی در یک یتیم خانه داشته و پس از آن برای هدفی شروع به کشتن دختران جوان و زیبا می کند. موضوع اصلی فیلم در مورد حس بویایی است و اینکه روح هر چیزی درون بوی آن نهفته است. فیلم دارای یک راوی (جان هارت) می باشد که داستان فیلم را به صورت یک افسانه یا یک نوشته تاریخی بیان می کند. اتفاقاتی که در قرن هجدهم فرانسه رخ داده است، در مورد مردی با استعداد و نبوغ بسیار زیاد در حس بویایی. فیلم عطر ساخته مشترک چهار کشور آمریکا، آلمان، فرانسه و اسپانیا می باشد. از ستارگان نامی این فیلم می توان از داستین هافمن نام برد که در نقش عطرساز ایتالیایی ایفای نقش می کند. فیلم "عطر – داستان یک قاتل" از روی کتابی با نام "عطر" نوشته "پاتریک ساسکایند" اقتباس شده است.

موضوع فیلم:
فیلم درباره یک پسر بچه است که در زشت ترین وضعیت ممکن به دنیا می آید و با سختی های زیادی بزرگ مي شود و برای یک هدف خاص شروع به کشتن تعداد زیادی دختر جوان می کند. و زمانی که افراد می خواهند از شر او راحت شوند دستان سرد مرگ به سراغشان می رود. شخصیت اصلی فیلم بسیار کم صحبت می کند و بیشتر مواقع راوی داستان جور صحبت کردن او را می کشد. فیلم حول یک موضوع اصلی جریان دارد و آن هم حس بویایی است و بیشتر موضوعات فیلم درباره بوها و عطرهای مختلف است و آنکه بوهای نامطبوع از محله های پایین شهر بیرون می آیند.

داستان فیلم:
جملات اولیه فیلم:
به ريسمان بکشيديش، اون آشغال رو بسوزونيد
بايد اون هم مثل خواهرم رنج بکشه
تو آتيش، اون لعنتي رو بسوزونيدش
تو خواهر من رو کشتي بايد تقاصشو پس بدي
بنابر حکم دادگاه دو روز ديگر کارگر عطاري, باپتيستا گرينويل به صليب کشيده خواهد شد با چهره اي رو به آسمان و تا زماني که زنده است، در حالي که با دوازده ميخ فولادي به صليب آويخته شده است.
بله فیلم با این جملات آغاز می شود، اعدام برای یک مرد جوان. سپس فیلم به گذشته برمی گردد تا نشان دهد که چرا و چگونه این مرد به اینجا و به این حکم رسیده است.

 

آغاز زندگی:
جین باپتیستا در مغازه ماهی فروشی به دنیا می آید، جایی که مادرش او را به درون سطل آشغال گوشت پرت می کند تا به همراه بقیه آشغال گوشت ها خوراک حیوانات ولگرد بشود. ولی از همین ابتدای فیلم متوجه تفاوت این کودک می شویم چون او به هیچ وجه راضی به ترک دنیا نیست. پس شروع به گریه کردن میکند تا همه متوجه او شوند و بنابراین اولین صدای بیرون آمده از جين باپتيستا گرينويل حکم اعدام مادر خیانتکارش را صادر می کند. او سپس به یتیم خانه مادام گیلارد فرستاده می شود، جایی که بقیه کودک های یتیم برای داشتن جای خواب بیشتر قصد جان این نوزاد شیرخوار را می کنند که باز هم با مقاومتش جان سالم به در می برد و می تواند به زندگی خود در یتیم خانه ادامه دهد، کودک نوزادی بدون هیچ حامی و خانواده ای.
در پنج سالگی هنوز نمی تواند صحبت کند. تمام بچه های یتیم خانه متوجه متفاوت بودن او شده اند و هیچ کس با او دوست نمی شود و به نوعی همه از او وحشت دارند. اما تفاوت این کودک با بقیه در قدرت بویایی او است، جین باپتیستا به خوبی بوی اجسام را حس می کند به طوری که بوی اجسام در زیر آب را هم می تواند بفهمد و این را یک هدیه از طرف خداوند می داند. در سیزده سالگی به مغازه دباغی فروخته می شود تا به زندگی سیاه و تلخش در این مکان سخت ادامه دهد.
بر حسب اتفاق یک روز که سفارشات جوزپه بالدینی (با بازی داستین هافمن) عطرساز بزرگ ایتالیایی که رو به ورشکستگی است را می رساند، به عطرساز می گوید که نه تنها می تواند بهترین عطر شهر (مورون سایکی) را برایش بسازد بلکه می تواند عطری بهتر از آن بسازد.
و بالدینی که به حالتی تمسخر آمیز به او نگاه می کند این اجازه را به او می دهد تا خودش را ثابت کند. پس از اثبات این ادعا زندگی جدید جین در عطرسازی جوزپه بالدینی آغاز می گردد.

اولین قتل:
جان به خوبی و از فاصله بسیار دور می تواند بوی هر چیزی را بفهمد ولی تنها بویی که او را مجذوب خود می کند بوی یک دختر جوان میوه فروش است. بر حسب تصادف زمانی که می خواهد او را بو کند دختر جیغ می کشد و برای اینکه کسی صدای فریاد او را نشنود جلوی دهان او را می گیرد، غافل از اینکه این کار او باعث مرگ آن دختر می شود. او متوجه می شود که پس از مرگ دختر آن بوی استثنایی هم از بین مي رود پس تصمیم می گیرد که عطری بسازد که برای همیشه آن بو را در خود نگه دارد.
جین همه راه های ممکن که از استادش بالدینی یاد گرفته است را تست می کند تا بتواند بوها را برای همیشه ماندگار کند، او حتی آنقدر حریص است که می خواهد بوی شیشه و چوب و سنگ را نیز نگه دارد، ولی در همه این مراحل شکست می خورد تا زمانی که بالدینی به او می گوید جواب تمام سوالات در شهر گراس می باشد.

دوازده نت اصلی و دوازده لایه اصلی عطر:

در یکی از اصلی ترین آموزش هایی که جین از بالدینی یاد می گیرد راز دوازده لایه عطر است که مانند دوازده نت موسیقی می باشد. استاد به او می گوید که دوازده لایه در هر عطر وجود دارد که هر لایه از ارزش خاصی برخوردار است و هر چه لایه ها به آخر می رسد اهمیت بیشتری دارا می باشند. و اما یک لایه سیزدهمی وجود دارد که در افسانه ها آمده هر کس بتواند به این مرحله برسد می تواند عطری بسازد که با بوییدن آن تمام حواس از بین مي رود و انسان گویی در بهشت می باشد. و جین تصمیمی راسخ برای ساخت این لایه سیزدهم دارد تا بتواند احساسی را که هنگامی ديدار با دختر میوه فروش داشت، دوباره داشته باشد.

 

آغاز سفر:
جین تصمیم به ترک جوزپه بالدینی به مقصد گراس بزرگترین شهر عطرسازی آن زمان می گیرد. و در آن شهر توسط معرفی نامه بالدینی در یک کارگاه عطرسازی مشغول به کار می شود. و در این شهر است که زیباترین دختر شهر را می بیند. او برای ساخت عطر جاویدانش احتیاج به 13 قربانی دارد. که باید سیزدهمین آن زیباترین دختر شهر باشد. پس شروع به کشتن دختران زیبا و جوان می کند، او دوازده دختر زیبا را به ترتیب اولویت به قتل می رساند و در این زمان است که هرج و مرج شهر را فرا گرفته و حکومت نظامی در شهر برقرار است، چندین آدم بی گناه به اشتباه پای چوبه دار می روند ولی هیچ کدام از این ها باعث نمی شود که جین از هدفش باز ایستد. زمانی که نوبت به لایه سیزدهم و اصلی عطر جین می رسد یک صحنه درام را شاهد هستیم. پدر دختر که متوجه شده نوبت دختر اوست به همرا دخترش از شهر می گریزد و با بالاترین درجه مراقبت در جایی مستقر می شوند، ولی وقتي صبح به اتاق دخترش می رود ما شاهد اشک های پدر دختر هستيم و می فهمیم که لایه آخر عطر جین آماده شده است.

دستگیری:
درست در زمانی که او لایه آخر را درست می کند ماموران حکومتی او را دستگیر می کنند و با خود به زندان می برند تا مجازات شود

پرده آخر:
دوباره به صحنه آخر فیلم باز می گردیم جایی که حکم اعدام برای جین صادر می شود، حکمی سنگین برای قاتلی سریالی، محكوم به صلیب در حالی که استخوان هایش شکسته شده است. ولی در لحظه ای که قرار است حکم اجرا شود، نمایش جین آغاز می گردد و آن هم پراکندن بوی عطری كه برایش آنهمه به دردسر افتاده در آسمان است، مانند افسانه ای که بالدینی برایش تعریف کرده بود همه مردم فکر می کنند که در بهشت هستند و از قید و شرط ها آزاد می شوند. در این لحظه خود جین می تواند خاطره بودن با دختر میوه فروش را به طور واقعی در ذهن ببیند ولی زمانی که خاطره به پایان می رسد حس پوچی شدیدی به او دست می دهد. تمام مردم فریاد می زنند که او بی گناه است و جین به صورت یک الهه از میان آنها عبور می کند و به طرف زادگاهش حركت می کند، جایی که باید در همان کودکی به دنیا نمی آمد. در تراژدی آخر فیلم، جین عطر بی نظیر را روی خودش می ریزد تا در مکانی که به دنیا آمده توسط مردم آنجا بلعیده شود و از دنیا پاک گردد.

نکته جالب:
جین، کرکتر فیلم به نوعی انگار با یک هدیه الهی و یا نوعی نفرین زندگی می کند به طوری که چند مرتبه تصمیم مي گيرند او را بکشند، چه در ابتدای تولد و چه در مسیر زندگی ولی مثل معجزه از تمام این سوء قصد ها جان سالم به در می برد. و یک نکته جالب در مورد جین باپتیستا این است که زمانی که او در اختیار کسی هست و او آن شخص را ترک می کند بلافاصله آن شخص محکوم به مرگ می شود که تمام این مسائل به صورت اتفاقی نمایش داده می شود که به نوعی به آن نفرین همیشگی جین مربوط است. در ابتدای فیلم مادرش که او را در آشغالدانی پرت می کند و می خواهد از شر این بچه ناخواسته راحت بشود بلافاصله با گریه بچه، قاتل بچه نام می گیرد و اعدام می شود. سپس در قسمتی که مدیر یتیم خانه مادام گیلارد او را به دلیل کمبود جای کافی در یتیم خانه در سیزده سالگی در ازای هفت فرانک به مغازه دباغی می فروشد پس از چند گام دزدها به او حمله می کنند و او را می کشند تا پول هایش را بدزدند. و در ادامه، زمانی که بالدینی عطرساز جین را از صاحب دباغی می خرد، صاحب دباغی به دلیل به دست آوردن پول زیادی که از این پسر بی ارزش بدست آورده شروع به خوردن بیش از حد نوشیدنی های الکی کرده و به رودخانه می افتد و می میرد. و در نهایت زمانی که جین جوزپه بالدینی را ترک مي کند تا به شهر گراس برود تا راز نهایی عطر را بفهمد خانه بالدینی خراب شده و بالدینی زیر آوار دفن می شود. تمام این مسائل نوعی نفرین که از ابتدای تولد جین با او همراه بوده است را نمایش می گذارد که در نوع خود نگاه جالبی به کرکتر اصلی فیلم می باشد.

نتیجه گیری:
فیلم عطر یک فیلم بسیار زیبا با صحنه پردازی بسیار جالب می باشد. فیلم دارای شخصیت بد یا خوب یا حدی میان آنها نیست بلکه همه به یک چشم نگریسته می شوند و همه با گناهان خودشان زندگی می کنند. در این فیلم خوب و بدی وجود ندارد. تنها نوع دیدگاه جین مهم است که به فیلم تزریق شده است.

 

منتقد : علی بیات


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:نقد فیلم,نقد سینمای جهان,naghd-cinema, :: 10:54 :: توسط : آسان کشاورز
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نقد فیلم و آدرس naghd-cinema.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 42
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 118
بازدید ماه : 116
بازدید کل : 67032
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1