نقد فیلم
نقد سینمای ایران و جهان
 
 

 

راشامون وضعیت انسان کنونی را به نمایش میگذارد که

سراسر التهاب و نگرانی است.

روایتی در باب روان انسان که رو به زوال است .

آکیرا کوروساوا در رساندن این حس به بیننده به طرز بسیار

قدرتمندی موفق عمل کرده که انسان را در ورطه ای غوطه ور

میسازد ، به نوعی که این نیرنگ را در روح وجان خود احساس

میکند .

انسانی مستاصل شده از گناه و عملکرد خویش که توانائی

تصمیم برای ادامه را ندارد ،گاهی از خود فرار میکند و گاهی

به خود می آیدکه چه باید کرد ؛

همواره چالشی بین روح و جسم برقرار است که هر کدام شرم

از کنش دیگری دارند ؛

راشامون نماد انسان امروزی است که دائم با خویشتن خویش

در مبارزه است که سرانجامی جز شکست نخواهد داشت ؛

کوروساوا تماشاگر را با این جنگ درونی رها میکند ، اما در پایان

یادآور میشودکه هنوز کورسوی امیدی وجود دارد ...

 

منتقد : یاسر فلاح احمدی


ارسال شده در تاریخ : شنبه 24 اسفند 1398برچسب:یاسر فلاح احمدی,نقد فیلم راشامون, :: 17:40 :: توسط : آسان کشاورز

 
 
 
 
 

کارگردان: Andrés Muschietti

نویسنده : Neil Cross, Andrés Muschietti,

بازیگران: Jessica Chastain, Nikolaj Coster-Waldau , Megan Charpentier

 

 

محصول : 2013 ( کانادا )

ژانر : ترسناک

 

خلاصه داستان :
لحظه ای مردی را می بینیم که اسلحه به دست دارد و قصد دارد بلایی غیرقابل تصور بر سر دو دختر کوچکش بیاورد، و لحظه ای بعد، دختر ها پنج سال بزرگتر شده اند و لالایی ای را زمزمه می کنند که ...

 

داستان با نماي بالا رونده اي از يك اتومبيل كه در گوشه اي پارك شده است آغاز مي شود. در اتومبیل باز است و صداي بلند راديو در مقابل يك خانه در حومه ي شهر به گوش مي رسد. اخبار اقتصادي مصيبت بار باعث وحشت عمومي شده اند و يك كارمند اجرايي به نام جفري (نيكولاي كوستر-والدو/ Nikolaj Coster-Waldau) را به جنون آدم كشي گرفتار كرده اند. از آنجايي كه آقاي كوستر والدوي جذاب و خوش چهره در نقش جيمي لنيستر، پسر مو طلايي سريال «بازي تاج و تخت/Game of Thrones» از شبكه ي اچ.بي.او بازي كرده است، ممكن است توقع داشته باشيد با بدترين حالت ممكن روبرو شويد. كارگردان فيلم «اندي موچيتي/ Andy Muschietti » فيلمنامه را با كمك خواهرش باربارا (يكي ديگر از تهيه كنندگان فيلم) و يك نويسنده ي سوم به نام «نيل كراس/ Neil Cross » به نگارش درآورده است. او داستان را از همين جا قطع مي كند و به قسمت اصلي و ترسناك آن پيوند مي زند. لحظه اي جفري را مي بينيم كه اسلحه به دست دارد و قصد دارد بلايي غيرقابل تصور بر سر دو دختر كوچكش بياورد، و لحظه اي بعد، دختر ها پنج سال بزرگتر شده اند و لالايي اي را زمزمه مي كنند كه مستقيماً از فيلم «Hellraiser» گرفته شده است.   موچيتي ها با آغاز فيلم به شيوه ي روايت "روزي روزگاري"، اين نكته را مي رسانند كه «مامان» به نوعي يك افسانه ي پريان امروزي است. بعد از اينكه دخترها به همراه پدرشان مفقود شدند، عموي آنها لوكاس (باز هم آقاي كوستر والدو) جستجويي را آغاز مي كند. دو نفر از جويندگاني كه براي او كار مي كنند، دخترها را در يك خانه ي متروكه ي در اعماق جنگل پيدا مي كنند كه به نظر ساخت اواسط قرن است. پدر مفقود الاثر باقي مي ماند. فضايي كه با آن روبرو مي شويم به استراحت گاه آخر هفته هاي دون دريپر، شخصيت خيالي مجموعه ي تلويزيوني « مردان ديوانه/ Mad Men» شبيه است. البته به شرطي كه از حضور دو موجودي كه به سرعت روي زمين و بالاي يخچال مي دوند و يكي مانند پرنده از آن يكي آويزان مي شود، صرف نظر كنيم. اين دو موجود كثيف، با موهايي كدر و پاهايي پوست و استخواني، همان دو دختر بچه ي گمشده يعني ويكتوريا (مگان چارپنتير/ Megan Charpentier) و خواهر كوچكش ليلي (ايزابل نليس/ Isabelle Nélisse) هستند، بچه هايي وحشي كه اينطور كه به نظر مي رسد به سوي نگون بختي ابدي (در مقابل خوشبختي ابدي داستان هاي پريان كلاسيك) گام برمي دارند.   لوكاس با وجود عدم رضايت دوست دختر عبوس و هم خانه اش آنابل (جسيكا چستين/ Jessica Chastain) سرپرستي ويكتوريا و ليلي را برعهده مي گيرد. آنها همگي به خانه اي نقل مكان مي كنند كه توسط بيمارستان محل درمان دخترها تدارك ديده شده است. هرچقدر هم كه بازيگران فيلم جذاب و دلنشين باشند، باز هم فيلم در اين زمينه آشفته و بيش از حد هيجاني عمل كرده است. بخشي از اين موضوع به اين دليل است كه مقداري طول مي كشد تا از شوك حاصل از ديدن ظاهر گاتيك و جالب خانم چستين بيرون بياييم. حالت تهديد كننده و ارعاب آور او تنها در ظاهرش خلاصه مي شود، در لباس هاي تمام سياه رنگش و خط و نقش خالكوبي هايي كه دور بازوهاي رنگ پريده اش را گرفته اند. مشكل اساسي تر به لغزش هاي منطقي داستان برمي گردد. سازندگان فيلم به راحتي دخترها را از مخفيگاه چوبي شان بيرون مي كشند، اما در پرداخت به بعضي صحنه هاي عادي تر بي دقت عمل مي كنند.   «مامان» در ابتدا يك فيلم كوتاه سه دقيقه اي هوشمندانه و مرعوب كننده بود كه به ماجراي دو دختر بچه و يك موجود مادر مانند مي پرداخت و موچيتي ها آن را ساختند تا ميزان توانايي آقاي موچيتي در مقام كارگردان را به نمايش بگذارند. توجه آقاي دل تورو به اين اثر جذاب جلب شد و با اينكه او در ساخت فيلم بلند «مامان» تنها در قالب تهيه كننده ي اجرايي حاضر شده است، اما اين فيلم يكي از موفق ترين آثاري ست كه نام او را در فهرست عوامل خود دارد. آقاي دل تورو متوجه است كه هيچ چيز به اندازه ي خانه اي كه تبديل به يك قفس مملو از هيجان و تنش شده باشد نمي تواند مخاطب را بترساند. و به همين دليل، يك بار كه كه لوكاس به شكل عجيبي خانه را ترك كرده و آنابل را با دخترها تنها مي گذارد، آقاي موچيتي به سراغ ايجاد رعب و وحشت مي رود.   خانم چستين و دو همبازي كودك فوق العاده اش گروه هماهنگ و پرهيجاني را تشكيل مي دهند كه شخصيت هايشان را با باور پذيري سرزنده اي به تصوير مي كشند و اين ويژگي هم در صحنه هايي كه حضور مشترك دارند و هم در صحنه هايي كه به تنهايي در راهروهاي خانه حركت مي كنند، ديده مي شود. هنگامي كه اين سه نفر به حال خود رها مي شوند، ابتدا محتاطانه با يكديگر برخورد مي كنند. اينكه سرنوشت اين خانواده ي ناآرام و ناهمساز به كجا راه مي برد امر واضحي ست اما آقاي موچيتي آنقدر عناصر منحرف كننده از مسير اصلي و هوشمندي بصري به كار مي برد تا توجه شما از سير قابل پيش بيني داستان گرفته شود. در فيلم «مامان»، وحشت چيزي دروني و خودماني و غالباً زنانه است. آنقدر كه موجود وحشتناك فيلم (خاوير بتت/Javier Botet بازيگر مجموعه فيلم هاي «ضبط/Rec») حفره هاي تيره رنگي در ديوار باز مي كند كه از آنها مايعي تراوش مي كند و بيننده را به ياد كارهاي ديويد كراننبرگ مي اندازد. اين تصاوير شوكه كننده گوياي اين نكته هستند كه اين خانه خودش هيولا را به دنيا آورده است. در اين فيلم قانون پدر با خشم زخم خورده ي مادر برخورد مي كند.

 

 


خواهشمندیم اگر به هموطنان خود احترام میگزارید ، این مطلب را بدون ذکر نام نویسنده در جایی به کار نبرید

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 8 اسفند 1398برچسب:یاسر فلاح احمدی,نقد فیلم ماما,نقد فیلم,naghd-cinema, :: 10:32 :: توسط : آسان کشاورز

کارگردان : Ivan Reitman

نویسندگان : Scott Rothman, Rajiv Joseph

بازیگران : Kevin Costner, Chadwick Boseman, Jennifer Garner

خلاصه داستان : فیلم روایتگر دوره ی 12 ساعته ای است که دقیقاً پیش از عضو گیری لیگ ملی فوتبال (National Football League ) یا ان‌اف‌ال (NFL) اتفاق می افتد و ما را به پشت درهای بسته ی تعیین کننده ی چندین گزینش می برد و اقدامات و انگیزه های جاری در آنها را با دیدگاهی استراتژیک پیش روی ما قرار می دهد...

 

media/kunena/attachments/1957/NF-DraftDay-Poster.jpg

 

منتقد: جیمز براردینلی-

media/kunena/attachments/1957/NF-DraftDay-6.jpg«روز عضوگیری» یک فیلم ورزشی است که تقریباً تماماً به تقابل آنچه در تجارت ورزش با آنچه داخل میادین ورزشی رخ می دهد، می پردازد. این اولین فیلمی نیست که با این مدعا ساخته شده است - «جری مگوآیر/Jerry Maguire» و «مانی بال/Moneyball» بیشتر درباره ی زد و بندهای هیئت مدیره بودند - اما این فیلم مستدلاً متمرکزترین فیلم بر این قضیه است. فیلم روایتگر دوره ی 12 ساعته ای است که دقیقاً پیش از عضو گیری لیگ ملی فوتبال (National Football League ) یا ان‌اف‌ال (NFL) اتفاق می افتد و ما را به پشت درهای بسته ی تعیین کننده ی چندین گزینش می برد و اقدامات و انگیزه های جاری در آنها را با دیدگاهی استراتژیک پیش روی ما قرار می دهد. مالکان و مدیر کل ها مانند فرماندهان جنگی هستند و هر کدام نقشه ی جنگی خود را دارند. بن مایه ی اصلی داستان جذاب است گرچه شک ضعیفی می رود که برای مطابقت با ذائقه ی جهانی کمی از پیچیدگی ها و انحرافات جاری در آن کاسته شده باشد. همچنین این حس پیش می آید که این فیلم چیزی بیش از یک تبلیغ 110 دقیقه برای ان اف ال است، زیرا که از تمرکز بر روی محصولی که قرار است برای آن تبلیغ کند می گذرد و بیشتر به شخصیت ها می پردازد. به هر حال سخت میتوان تصور کرد که کسی که طرفدار (یا بازیکن) متعصب فوتبال نیست برای «روز عضوگیری» اهمیت زیادی قائل باشد. گرچه وقتی کسی به اندازه ی کافی عمیق نگاه کند متوجه می شود که این فیلم همانقدر که درباره ی شخصیت هاست به معملاتی که آنها درگیرش هستند می پردازد.

media/kunena/attachments/1957/NF-DraftDay-2.jpg«کوین کاستنر» که مدتی است در مسیر بازگشت به دنیای سینما قدم برمی دارد، در نقش مدیر کل باشگاه «کلولند براونز»، سانی ویور جونیور ظاهر می شود. این سومین سالی است که او این سمت را برعهده دارد و دوره ی مالکیت او تا به حال پر از موانع و سختی ها بوده است. پدر او، یکی از اسطوره های تیم برانوز، همین یک هفته قبل فوت کرده است و او سعی می کند در حالیکه برای عضوگیری آماده می شود، احساسات شخصی خود را کنار بگذارد و کنترل کند. در همین حین دوست دختر و همکارش آلی (جنیفر گارنر) به او اطلاع می دهد که باردار media/kunena/attachments/1957/NF-DraftDay-5.jpgاست. چیز دیگری که بر این فشارها اضافه می کند این است که مالک تیم، هاروی مولینا (فرانک لنگلا) می خواهد میان عموم توجه زیادی به خود جلب کند. کسی که سانی برای تیم می خواهد، ونتا مک (چدویک بوسمن)، شاید بتواند در جناح دفاعی تیم تفاوتی ایجاد کند اما کسی نیست که باعث فروش بلیط بشود. بعد فرصت از راه می رسد. تیم «سیاتل سی هاوکس» انتخاب اول را برای به دام انداختن بازیکنی که هرگز ضربه اش خطا نمی رفت یعنی بو کالاهان (جاش پنس) ، در مالکیت خود دارد. آنها مایلند معامله را با نرخ مناسب انجام دهند. معلوم می شود نرخ مناسبی که آنها تعیین کرده اند مبلغی هنگفت media/kunena/attachments/1957/NF-DraftDay-4.jpgاست - قیمت سه انتخاب شماره ی یک پی در پی - مبلغی که سرمربی تیم براونز، وینس پن (دنیس لیری) را به شدت خشمگین می کند. اما سانی که از همه طرف تحت فشار قرار گرفته است معامله را انجام می دهد و 8 ساعت بعد را به پرسش از خود می پردازد که آیا کار درست را انجام داده است و سعی می کند بفهمد کار دیگری از او برمی آید یا نه.

media/kunena/attachments/1957/NF-DraftDay-1.jpgکاستنر که هرگز احساساتی ترین بازیگران نبوده است، برای این نقش عالی است. تصویری که او از سانی ارائه می دهد آن چیزی را که ممکن است بیننده از یک مدیر کل ان اف ال توقع داشته باشد به نمایش می گذارد. از نظر حرفه ای او دوست دارد برنده باشد و مایل است دست به ریسک هایی بزند که ممکن است دیوانگی به نظر برسند. از نظر شخصی او به تعداد دفعاتی هشدار آمیز خطا می رود. رابطه اش با آلی نمونه ای مناسب است. او به وضوح عاشق آلی است اما نمی تواند کلماتی مناسب برای توصیف احساسش پیدا کند. «جنیفر گارنر» بازی قوی ای دارد و خوب است که می بینیم این شخصیت کاربردی بیش از یک "عشق مورد نظر" با مختصات همیشگی و کلیشه ای دارد. بازیگران برجسته ی دیگری که در نقش های مکمل حاضر می شوند «دنیس لیری» در نقش مربی پن، «الن برستین» در نقش مادر سانی، «فرانگ لنگلا» در نقش مالک عاشق شهرت، «چدویک بوسمن» در نقش ستاره ی مدافع و «جاش پنس» در نقش کسی که ضربه اش خطا نمی رود، را شامل می شود.

media/kunena/attachments/1957/NF-DraftDay-7.jpgکارگردانی فیلم بر عهده ی «ایوان ریتمن» است که در طول فعالیت حرفه ای خود نامش با کمدی مترادف شده است. او کسی است که در ساخت فیلم هایی مانند Meatballs، Stripes، Ghostbusters، Twins و Kindergarten Cop پشت دوربین قرار گرفت. ریتمن در دهه ی گذشته فعالیت چندانی نداشته است و اکنون با فیلمی به میدان بازگشته که هیچ شباهتی به آثار قبلی او ندارد و تنها وجود عنوان بندی است که همکاری او با این پروژه را تأیید می کند. این یک کمدی- درام نیست، یک درام کامل است. به لحظات طنز بهای چندانی داده نشده است. چند http://naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/1957/NF-DraftDay-8.jpgمورد شوخی بین صنفی وجود دارند،‌ مانند حاضر شدن «شون کامب» در نقش یک مأمور چاپلوس، اما در هیچ چیز افراط نشده است. با اینحال همه چیز یک حالت ملایمی در خود دارد آنقدر که باعث می شود بیننده از خود بپرسد اگر فیلمساز سخت گیرتری در صندلی کارگردان نشسته بود این فیلم جانمایه ی بیشتری نمی داشت؟ قابل پیش بینی بودن روایت داستانی هم موردی ناامید کننده است. «روز عضوگیری» از غافلگیری های واقعی بی بهره است. بیننده می تواند بر اساس اینکه هر بازیگر نقش مکمل چند دقیقه روی پرده است اتفاقات بعدی فیلم را پیش بینی کند.

http://naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/1957/NF-DraftDay-3.jpgممکن نیست بدون بهره مند بودن از نقطه نظر کسی که داخل تجارت فوتبال فعالیت می کند، بتوان گفت وقایع نمایش داده شده در «روز عضوگیری» تا چه حد به آنچه در واقعیت جریان دارد نزدیکند. حالت واقع نمایی قوی است اما این حس هم وجود دارد که همه چیز به شدت ساده شده اند. هیچ چیزی روی پرده نمی رود که به لکه دار کردن شهرت و آبروی ان اف ال نزدیک بشود و این مسئله باعث می شود این سؤال به ذهن برسد که این لیگ تا چد حد در تعیین اینکه چه چیزی در فیلم نمایش داده شود تعیین کننده بوده است. به هر حال همه چیز در چشم ناظر و مشاهده گر عادلانه و متعادل است.

پرسش نهایی این است که آیا درام ذاتی نهفته در روایت داستانی می تواند بر تعریف و تمجید های سازمان دهی شده ی نفرت انگیز و بی رحم ان اف ال غلبه کند؟ بعضی اوقات تشخیص این مسئله سخت است اما در کل این داستان است که پیروز میدان می شود. سانی شخصیت جالبی ست و روش زیرکانه ای که به تدریج برای کنترل شرایط خود به کار می گیرد باعث می شود احساس کنیم لازم است برخیزیم و او را تشویق کنیم. برداشت ریتمن از تجارت ورزش حداقل باعث می شود قبل از اینکه یک مدیر کل را ابله بنامیم، در کار خود تجدید نظر کنیم. ولی باز هم، ممکن است اینطور نباشد...

 

منبع: نقد فارسی

مترجم: الهام بای


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:نقد فیلم Draft Day (روز عضوگیری) , :: 16:33 :: توسط : آسان کشاورز

 فیلم (ورونیکا مارس) یک یک اثر دلپذیر برای هواداران آن است – یک اپیزود حیرت انگیز برگرفته از یک سریال تلویزیونی که برای نمایش در سالن های سینما به صورت فیلم سینمایی در آمده است.برادران وارنر ، بی خبر از پتانسیل میزان فروش آن در جدول هفتگی فروش فیلم ها (باکس آفیس) ، شیوه نامتعارفی را برای انتشار آن برگزیده اند.همزمان با اکران آن در پرده های سینما (در چند صد سالن) ، فیلم در حال آماده سازی برای دانلود در سایت ها نیز می باشد.به این امید که فیلم خوره های ورونیکا مارس با خرید بلیت سینما ،آن را بر روی پرده سینما دیده و سپس به منزل رفته و یک نسخه از آن را برای کلکسیون خود خریداری نمایند.موفقیت این روش نه تنها می تواند تعیین نماید که آیا قسمت دوم آن نیز ساخته شود یا نه ، بلکه نشان دهنده این مسئله است که چگونه کمپانی های فیلم از طریق هواداران خود و مبنا قرار دادن آنها ، به منافع بالقوه دیگری می رسند.

     میزان رضایت مخاطبان از فیلم ورونیکا مارس متناسب با آشنایی قبلی بیننده با نسخه سریال تلویزیونی آن که در فاصله بین سال های 2004 تا 2007 پخش شد ، می باشد.با حمایت مالی هواداران و نیز کارگردانی بی نقص "راب توماس" ، این فیلم یک فیلم موفق به معنای واقعی کلمه است.کسانی که با ورونیکا مارس آشنایی کمتری ، به فیلم به دیده یک فیلم معمولی هیجانی یا رمزآلود کش دار که یک بازیگر نقش اصلی کاریزماتیک و نیز ریتم داستانی کندی دارد ، می نگرند.هرچند که مخاطبان واقعی آن ، عاشق جریان به ظاهر بی پایان نقش های کوتاه بازیگران مشهور آن (که به نظر می رسد تمام بازیگرانی که در سریال حضور داشتند ، حداقل برای لحظاتی فرصت نقش آفرینی پیدا می کنند) می شوند و شانس این را پیدا می کنند که چند ساعتی را با قهرمانان محبوب خود بگذرانند.همچون فیلم "سفر به ستاره ها" که پیشتاز ساخت فیلم سینمایی بر اساس سریال تلویزیونی است ، نقاط ضعف این فیلم نیز مادامی که به گذشته آن می نگریم ، به طرز فزاینده ای آشکار می گردد.
     فیلم شش یا هفت سال پس از پایان پخش تلویزیونی سریال آن فیلمبرداری می شود تا فاصله واقعی این سال ها با سن و زندگی واقعی شخصیت های آن مطابقت داشته باشد.ورونیکا (با بازی کریستن بل) شغل خودش که کارآگاهی بود را رها کرده است.او اکنون در نیویورک زندگی می کند ، تحصیلاتش در رشته حقوق را به پایان رسانده و اکنون برای بدست آوردن یک جایگاه شغلی مناسب در شرکتی معتبر با دیگر رقبایش می جنگد.او و دوست پسرش ، پیز (با بازی کریس لوول) به زندگی مشترک در قالب ازدواج و تعهد به یکدیگر فکر می کنند.این اتفاق زمانی می افتد که ورونیکا متوجه می شود که همکلاسی قدیمی او در نپتون به قتل رسیده و مظنون اصلی این جنایت ، عشق حقیقی زندگی او یعنی لوگان (با بازی جیسون دورینگ) است.البته ورونیکا می خواهد که کمکش کند.ورونیکا به درخواست لوگان و برای اینکه به او کمک کند یک وکیل پیدا کند ، مجبور می شود که یک سفر هوایی را تجربه کند.غریزه او به او می گوید که یک چیزی سر جایش نیست و علی رغم اخطار هایی که پدرش کیث (با بازی انریکو کولانتونی) به او داده بود ، او شروع به تحقیق در خصوص پرونده قتل می کند.تحقیقات او از فساد گسترده پلیس و نیز وجود توافقنامه ای میان برخی افرادی که او با آنها به یک مدرسه می رفت ، پرده بر می دارد.
     وفاداری که راب توماس نسبت به باشگاه هواداران پرشور فیلم دارد ، قابل تحسین است.ورونیکا مارس پروژه رویایی آنها تلقی می گردد.فیلم زندگی شخصیت اصلی فیلم را به تصویر می کشد و به بینندگان این امکان را می دهد که مجددا با شخصیت های مورد علاقه شان ارتباط برقرار کنند ، بدون اینکه با قصه گویی های زیاد از ریتم بیفتد و تغییرات قابل توجهی نیز در خصوص مناظر و صحنه های آن صورت بوجود آمده است.پایان فیلم به گونه ایست که امکان ساخت قسمت دوم یا احتمالا سریال تلویزیونی یا اینترنتی را محفوظ می دارد.اما اگر هدف توماس این بوده که ضریب نفوذ فیلم را بالابرده و ورونیکا مارس را به بینندگان بیشتری ارائه دهد ، متاسفانه او در این کار موفق نبوده است. این فیلم برای جذب کسانی که طرفدار آن نبوده اند چیز زیادی در چنته ندارد.گره داستان بسیار ساده و بی هیجان است و با ارجاعاتی که به نسخه سریالش دارد ، اغلب کسل کننده و سنگین است.حس عاشقانه ای که میان ورونیکا و لوگان وجود دارد ، فقط برای کسانی جالب است که با جریانات رخ داده میان این دو در نسخه سریال آن آشنا هستند و ایده فساد پلیس نیز عجب و غریب بوده و خیلی خوب پردازش نشده است.کریستن بل با بازی در نقش ورونیکا ، شخصیتی که از نسخه تلویزیونی اش بالغ تر شده ، در فیلم می درخشد.در حالی که افزایش سن ممکن است از طراوت و شادابی صورتش کاسته باشد ، اما تغییر قابل ملاحظه ای را در آرایش او به وجود نیاورده است.با وجود اینکه صحنه های بل و جیسون لوگان فاقد جرقه و گرمای مخصوص این نوع صحنه هاست ، اما زمانی که او قاب تصویر را با انریکو کولانتونی به اشتراک می گذارد ، آن گرما و احساسات انسانی واقعی وجود دارد.از لحاظ ارتباطات شخصی ، ارتباط میان پدر و دختر در فیلم را می توان در زمره ناب ترین و بهترین لحظات فیلم قرار داد.بسیاری از بازیگران اصلی سریال به فیلم بازگشته اند ، هرچند که برای برخی نقش ها مجددا به انتخاب بازیگر پرداخته اند.حضور بازیگران نامی همچون جیمی لی کرتیس و جیمز فرانکو در بخش های کوچکی از فیلم ، آن را از نظر بازیگر ، غنی و قدرتمند می سازد.صرف نظر از اینکه فیلم در جدول فروش فیلم ها چه عملکردی دارد و منتقدان در خصوص آن چه نظری دارند ، ورونیکا مارس این مسئله را یادآوری می کند که حداقل برای تولیدات پرمخاطب و مشتاق ، حذف آنها از تلویزیون به منزله مرگ آنها نیست. این می تواند برای آنهایی که در کمپین کمک به ساخت فیلم ورونیکا مارس فعالیت کرده اند ، به منزله یک موفقیت بی حد و حصر محسوب گردد.برای بقیه ، این یک اثر ساخته شده به سفارش تلویزیون است که احتمالا ارزش پذیرش این مسئله را هم ندارد.
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:naghd-cinema,نقد فیلم Veronica,Mars,نقد سینمای جهان, :: 1:54 :: توسط : آسان کشاورز

نگاهی به فیلم «مرد فیل نما» ساخته دیوید لینچیك آشپز ماهر هیچ وقت مزه ماهی رو از بین نمی بره بلكه اونو می پزه
دیوید لینچ
تماشای فیلم یكی از نابغه های سینمای جهان لذت بخش است و برنامه سینما چهار جمعه گذشته این لذت را نصیب ما كرد. «مرد فیل نما» دومین فیلم بلند دیوید لینچ كه در سال ۱۹۸۰ ساخته شد داستان زندگی مردی است كه چهره اش وحشتناك است و او را «مرد فیل نما» می نامند. داستان فیلم در قرن نوزدهم و در انگلیس می گذرد و براساس داستان واقعی زندگی ژوزف مریك ساخته شده است. «مرد فیل نما» یكی از ساده ترین فیلم های كارگردانی است كه بیش از هر چیز كارهایش را با كلمه «نامتعارف» توصیف می كنند. لینچ در این فیلم اما از پیچیدگی های روایتی استفاده نمی كند و روایت ساده زندگی شخصیت اصلی فیلم را دنبال می كند. اگر چه «مرد فیل نما» تفاوت های زیادی با فیلم های مشهورتر لینچ دارد اما بسیاری از المان های سینمای او را در این فیلم می توان دید. فیلمنامه فیلم براساس خاطرات دكتر تریوس نوشته شده و در نگارش آن توجهی به نمایشنامه برنار پومرنس و رمان كریستین اسپاركس كه براساس زندگی مریك نوشته شده اند، توجهی نشده است. جوزف كری مریك پنجم آگوست سال ۱۸۵۲ در لستر انگلیس به دنیا آمد و یازدهم آوریل سال ۱۸۹۰ در سن ۲۷سالگی در بیمارستان سلطنتی لندن درگذشت.
• درباره كارگردان
دیوید لینچ كارگردان مشهور آمریكایی بیستم ژانویه سال ۱۹۴۶ متولد شد. او دوران كودكی اش را به خاطر تحقیقات پدرش در شهرهای مختلف گذراند. در سال های جوانی در مدرسه های مختلف هنری تحصیل كرد و با جنیفر چامبرز لینچ ازدواج كرد. آن تجربیات به علاوه تحصیل در یك مدرسه هنر در یكی از نواحی خطرناك فیلادلفیا برای لینچ الهام بخش شد تا در سال ۱۹۷۷ فیلم «مرد كله پاك كنی» را بسازد. ساخت این فیلم سوررئالیستی پنج سال طول كشید. فیلمی كه جورج لوكاس پس از تماشای آن به لینچ پیشنهاد داد، اپیزود ششم جنگ ستارگان را كارگردانی كند، اما دیوید نپذیرفت، چرا كه احساس می كرد جنگ ستارگان باید از نگاه لوكاس ساخته شود نه از نگاه او. در سال ۱۹۸۰ لینچ فیلم مرد فیل نما را براساس فیلمنامه ای از مل بروكس ساخت كه همچون فیلم اول او سیاه و سفید ساخته شد. «مرد فیل نما» نامزد دریافت هشت جایزه اسكار شد، اما هیچ جایزه ای نبرد. اولین فیلم رنگی لینچ «تپه شنی» در سال ۱۹۸۴ ساخته شد كه از نظر تجاری شدیداً شكست خورد. او علاقه چندانی به داستان فیلم نداشت و شاید به همین دلیل فیلم چندان موفقی از كار درنیامد. اما دوسال بعد لینچ شخصی ترین فیلمش یعنی «مخمل آبی» را ساخت كه یكی از بحث انگیزترین فیلم های دهه هشتاد شد. بازی دنیس هاپر در این فیلم مورد تحسین قرار گرفت و خود لینچ به خاطر این فیلم برای دومین بار كاندیدای دریافت جایزه اسكار بهترین كارگردانی شد. در سال ۱۹۹۰ لینچ مجموعه تلویزیونی موفق «كوئین پیكس» را ساخت كه مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. اگرچه تماشاگران آن را نپسندیدند. در همین سال او با ساخت فیلم «قلب وحشی» جایزه نخل طلایی جشنواره كن را به دست آورد. او دو مجموعه تلویزیونی دیگر هم در سال های ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ ساخت. از دیگر فیلم های مشهور لینچ می توان به «داستان سرراست»، «بزرگراه گمشده» و «جاده مالهالند» اشاره كرد. لینچ در فیلم «بزرگراه گمشده» و «جاده مالهالند» به در هم ریختن نظم های پذیرفته شده روایی دست زد. جهانی كه در این فیلم به تصویر كشیده شده مبتنی بر عدم قطعیت واقعیت هاست. به هم ریختن نظم روایت در فیلم های لینچ به هیچ وجه مشابه فیلم هایی كه در سال های اخیر به این سیاق ساخته شده اند، نیست. لینچ با به كار گرفتن این شیوه متفاوت وجوه دیگری از زندگی را نشان نمی دهد بلكه بر غیرقابل اعتماد بودن واقعیت های جاری تاكید می كند. به همین دلیل است كه فیلم های لینچ به خصوص آخرین فیلمش یعنی «جاده مالهالند» به دلیل پیچیدگی زیاد باعث كلافگی تماشاگری می شود كه عادت كرده است ، بازنمایی زندگی واقعی را در فیلم های معمول سینما ببیند. دیوید لینچ از لوئیس بونوئل، ورنر هرتزوگ، استنلی كوبریك و رومن پولانسكی به عنوان فیلمسازانی نام می برد كه بر او تاثیر گذاشته اند. لینچ كه در سال ۲۰۰۲ رئیس هیات داوران جشنواره كن بوده، بین اهالی سینما و به خصوص كسانی كه با او همكار بوده اند، طرفداران زیادی دارد. لورا درن بازیگر در توصیف لینچ می گوید: هیچ چیز در دنیا بهتر از همكاری با لینچ نیست.
• از زبان دیوید لینچ
«كشته مرده فیلم نیستم. متاسفانه وقت ندارم و به همین دلیل به سینما نمی روم. وقتی هم كه به سینما می روم خیلی عصبانی می شوم چون خیلی نگران كارگردان هستم و این باعث می شود نتوانم به راحتی ذرت بو داده ام را هضم كنم.» «صحبت كردن درباره معنی چیزها برایم آزاردهنده است. بهتر است چیز زیادی درباره معنی چیزها ندانیم. چون معنی، امری كاملاً شخصی است و معنی یك چیز برای من متفاوت با معنی آن چیز برای دیگری است.» «فكر می كنم ایده ها خارج از ما وجود دارند. فكر می كنم همه ما با عالمی ذهنی در ارتباطیم. اما جایی بین اینجا و آنجا ایده ها وجود دارند. تصور می كنم ذهن به اندازه كافی آگاه نیست تا به هر جایی كه با آن در ارتباط است برود. اما مقداری آگاهی از آن قلمرو وجود دارد. وقتی ایده ها در بخش آگاهی تان پرواز می كنند، می توانیم آنها را به دام بیندازیم. اما اگر خارج از آگاهی تان باشند، حتی از وجودش خبر ندارید. پس امیدوار باشید كه بتوانید بخش آگاه ذهنتان را وسیع تر كنید یا اینكه امید داشته باشید كه ایده ها در حریم ذهنی تان پرواز كنند.» «دوست دارم فیلم بسازم چون علاقه مندم به جهان دیگری بروم. دوست دارم در دنیایی دیگر گم شوم و برای من سینما مدیومی جادویی است كه به من اجازه می دهد در تاریكی رویا ببینم. گم شدن در درون جهان فیلم شگفت انگیز است.»
• تحلیل فیلم توسط مهمانان
برای نقد و بررسی فیلم «مرد فیل نما» روبرت صافاریان و مهرزاد دانش مهمان برنامه سینما چهار بودند. مهرزاد دانش در ابتدا درباره دیوید لینچ گفت: لینچ كلاً ۹ فیلم بلند سینمایی ساخته است. از این مجموعه، چند فیلم از بعضی جهات با بقیه فیلم ها ناسازگار هستند. منتها درباره اینكه بعضی فیلم ها از چه جهتی با كارنامه لینچ نمی خواند، می شود روی چند مولفه خاص متمركز شد. یكی از این مولفه ها، بار روایی فیلم است. بر خلاف اكثر فیلم های لینچ كه در آنها ابهام های روایی به طور تعمدانه وجود دارد، در «مرد فیل نما» این ابهام ها وجود ندارد. مولفه دوم نگاه فلسفی فیلمساز است.اگر در دیگر فیلم های لینچ با بدبینی مفرط نسبت به بشریت روبه رو هستیم اما در فیلم مرد فیل نما آدم های خوب هم وجود دارند. روبرت صافاریان نیز درباره تفاوت مرد فیل نما با دیگر فیلم های لینچ گفت: نكته دیگر این است كه در اینجا داستانی داریم كه از ابتدا شروع می شود و تا انتها ادامه دارد. مرد فیل نما فیلمی بیوگرافیك است. اما در فیلم های اخیر لینچ زمان روایت در هم ریخته است.این فیلم جزء اولین فیلم های لینچ محسوب می شود. شاید این تفاوت را این طور بتوان توجیه كرد كه به مرور زمان لینچ به اینجا رسیده است. در فیلم مرد فیل نما دست كم رگه هایی از خوشبینی وجود دارد و در مقابل آدم های شر، ما آدم های خوبی هم می بینیم. این ویژگی ما را از این لحاظ دچار مشكل می كند كه این یك آدم است كه این فیلم های متفاوت از هم را می سازد. به خصوص از نظر مضمون كه در بعضی فیلم ها انگار با آدم كاملاً متفاوتی مواجه هستیم.
«دانش » در ادامه حرف های صافاریان گفت: در فیلم های لینچ ما با هیولایی رو به رو می شویم. هیولاهایی كه از درون هیولا هستند. این هیولاها اتفاقاً در همین فیلم هم وجود دارند. كلاً آدم های عجیب در فیلم های لینچ حضور دارند. در فیلم مرد فیل نما مریك با هویت خودش مشكل دارد نه با جامعه. صافاریان در این مورد گفت: قاعدتاً هویت انسان نباید چندان با ظاهر بیرونی اش ارتباط داشته باشد، چون روح از جنس دیگری است. اما در این فیلم می بینیم كه برداشت انسان از هویت خودش و همچنین برداشت جامعه از هویت او چقدر وابسته به ظاهرش است. در این زمینه نمونه مشهوری در ادبیات وجود دارد كه همان مسخ كافكا است.مسئله دیگری كه در فیلم به آن پرداخته می شود ناهنجاری هایی است كه ممكن است در بین اعضای جامعه به وجود بیاید. در واقع الان از موضع فهم و درك بهتری با انسان های ناقص الخلقه برخورد می شود. فیلم بر درد و رنج روح بشری تاكید می كند. من فكر می كنم تم مردم هم مطرح است. اینكه تلقی جامعه از اعضای ناهنجارش چیست، تلقی ها می تواند متفاوت باشد. نكته دیگر كه به نظر فرعی می رسد اما چون به سینما و سرگرمی ارتباط دارد و به نظرم باید به آن توجه كرد این است كه در فیلم نشان داده می شود كه چطور جامعه از این افراد به عنوان وسیله استفاده می كند.مهرزاد دانش درباره نگاه متفاوت لینچ به داستان جان (ژوزف) مریك گفت: لینچ با دید خودش به داستان نگاه كرده است. آدم های فیلم های لینچ معمولاً در رنجند. در اینجا جان هم در رنج است، چرا كه اگر بخواهیم فوكویی به قضیه نگاه كنیم می بینیم كه او در مقام ابژه قرار گرفته است. فرقی نمی كند از چه زاویه ای در هر صورت او مورد توجه دیگران است و نمی تواند از خودش كنشی نشان دهد. از یك جهت دیگر می توان گفت كه شخصیت جان، درونمایه های فرویدی هم دارد. او به زیبایی مادرش دلبستگی شدیدی دارد و به آن واكنش نشان می دهد. صافاریان به واكنش آدم ها نسبت به جان مریك اشاره كرد و گفت: واكنش جامعه نسبت به این آدم بر عكس آدم های فیلم های دیگر كاملاً منفی نیست. البته این واكنش ها خط كشی شده است. ثروتمندان و اقشار بالای جامعه همگی تقریباً با وی برخورد خوبی دارند اما طبقات پایین تر واكنش بسیار بدی از خود نشان می دهند.
• تحلیل فیلم
فیلم مرد فیل نما اگرچه تفاوت هایی اساسی با فیلم های اخیر لینچ دارد، اما می توان رگه هایی از نگره انتقادی لینچ نسبت به مسئله هویت را در آن دید. لینچ در مرد فیل نما دغدغه هویت انسان را دارد؛ هرچند در این فیلم دغدغه اش را به شكلی كلاسیك دنبال می كند. در ابتدای فیلم نمای بسته ای از چشمان یك زن می بینیم كه بعداً می فهمیم مادر مرد فیل نما است. این نمای بسته كه در پی آن تصاویری از زن زیبا و فضای وهم آلود مواجهه او با فیل ها می آید، از همان ابتدا تماشاگر را با مسئله هویت درگیر می كند. لینچ برای طرح «چیستی»، «كیستی» را در قالبی داستانی پیش می كشد. این چشم ها متعلق به كدام زن است؟ این زن كیست؟ در ادامه فیلم وارد فضای دوره ویكتوریای لندن می شویم كه موجودی عجیب و غریب به نام مرد فیل نما در یك سیرك به نمایش گذاشته شده است. مرد فیل نما انسان ناقص الخلقه ای است كه چهره زشت او مورد توجه مردم قرار می گیرد. آنها پول می دهند تا چهره كسی را ببینند كه با آنها فرق دارد. هویت این مرد نظر پزشكی به نام ترویس را جلب می كند. او تصمیم می گیرد به ورای چهره مرد فیل نما برود و چهره دیگری از او را كشف كند. پزشك تصمیم می گیرد جان مریك را از جهنمی كه صاحب سیرك برایش درست كرده، آزاد كند. پزشك او را به بیمارستان سلطنتی شهر می آورد و درباره مشكلات جسمی اش تحقیق می كند و می فهمد كه مشكل مریك غیرقابل حل است. اما پزشك تحقیق هستی شناختانه اش را بلافاصله پس از پی بردن به لاعلاج بودن مریك آغاز می كند. او می كوشد مرد فیل نما را به حرف بیاورد. نخستین كلماتی كه از زبان مرد فیل نما بیرون می آید تلاش او را برای پیوستن به هویت پذیرفته شده جامعه بشری نشان می دهد. «سلام، من جان مریك هستم از آشنایی با شما خوشحالم» مریك وقتی مستقیماً به میل پزشك برای تعیین هویتی انسانی برای او پاسخ مثبت می دهد كه پس از متقاعد نشدن رئیس بیمارستان درباره صحت عقلی او بخشی از دعاهای كتاب مزامیر را می خواند تا ثابت كند مثل یك آدم - مثل آنهایی كه هویت او را نمی پذیرند - می تواند فكر كند و به واسطه همین قدرت تعقل كه انسان را از غیرانسان تفكیك می كند متعلق به جامعه انسانی است. پس از آنكه اتاقی در بیمارستان برای نگهداری جان مریك اختصاص داده می شود.سرپرستار به پرستاران تذكر می دهد كه به هیچ وجه اجازه ندهند «آینه» به اتاق آورده شود. ولی وقتی كه كارگر بیمارستان آینه ای را جلوی صورت جان مریك می گیرد، او فریاد می كشد. اما پس از بازگشت به بیمارستان می بینیم كه دیدن تصویرش چندان تاثیر منفی بر او نگذاشته است؛ چرا كه او قبلاً خود در را آینه بقیه آدم ها دیده است. واكنش های آدم ها در برابر او كه غالباً همراه با انزجار و ترحم است دركی انتزاعی از چهره اش را برایش فراهم كرده است. او می داند كه خیلی زشت است. آنقدر زشت كه آدم ها پول می دهند تا چند لحظه او را ببینند. مطرح شدن مسئله مواجهه احتمالی جان مریك با آینه در واقع بهانه ای است برای تصویر كردن چهره ای كه مردم از جان مریك برای خود او ساخته اند. با وجود اینكه در ابتدای فیلم روایتی درباره علت ناقص الخلقه شدن مرد فیل نما ارائه می شود اما تصاویری از كارخانه ها كه به صورت ترجیع بند در طول فیلم تكرار می شود نشانگر نگاه انتقادی لینچ به جامعه مدرن است. دودهای غلیظی كه از دودكش كارخانه ها بیرون می آید نمادی از جهان در حال صنعتی شدن است كه مقدمات بحران هویتی را فراهم می كند. در اواسط فیلم مسئله «كیستی» مرد فیل نما به سئوالی هستی شناسانه تبدیل می شود. ناگهان ترویس از خودش می پرسد آیا او نیز همان كاری را نمی كند كه قبلاً باتیس می كرد. قبلاً صاحب سیرك از نمایش مرد فیل نما پول درمی آورد و حالا ترویس به واسطه توجه به مرد فیل نما به پزشكی مشهور تبدیل شده است. حالا باز هم مردم می آیند تا جان مریك را ببینند. گیریم كه حالا آنها با لباس های شیك تر به تماشای مرد فیل نمای كت و شلوار پوشیده می آیند، فرقی نمی كند.جماعتی كه مرد فیل نما را می بینند در جریان این تفاوت گویا می خواهند هویت خودشان را بازیابند. اما آیا دغدغه ترویس دغدغه مرد فیل نما هم هست؟ وقتی جان مریك دوباره به بیمارستان برمی گردد با رفتارش به این سئوال فیلم پاسخ می دهد. او خطاب به دكتر می گوید بسیار خوشحال است . چون آنجا (بیمارستان) محل راحتی برای زندگی اوست. مریك كه تجربه سال ها رنجی را با خود دارد كه می تواند هر انسانی را از پای درآورد، در تلاش ناامیدانه اش برای بازیابی هویت می فهمد كه او نمی تواند دقیقاً مثل بقیه آدم ها زندگی كند و هویتی مشابه آنها داشته باشد. نهایتاً او به تقدیر تن داده و به احترام و توجه مودبانه آدم ها دل خوش می كند. در صحنه پایانی فیلم مریك كه همیشه آرزو داشته مثل آدم های عادی بخوابد، قاب عكس بازیگر مشهور تئاتر را بالای سرش می گذارد و می میرد. او در آستانه مرگ به جز عكس مادرش - كه همیشه با او بوده - چیزی نیز از زندگی دارد. قاب عكس یك بازیگر مشهور با امضای خودش!«مرد فیل نما» را خوشبینانه ترین فیلم دیوید لینچ می دانند. در فیلم همان طور كه با انبوه آدم های بد روبه روییم آدم های خوب هم كم نیستند. اما این دلیل نمی شود كه لینچ عمیق تر به مسئله هویت نگاه نكند و بدبینی اش را در زیر متن فیلم جاری نسازد. ظاهر ساده «مرد فیل نما» فیلمی است درباره یك آدم ناقص الخلقه كه دیگران باعث رنج اش می شوند.اما لینچ به تقدیر ناخوشایند زندگی اجتماعی نگاه بدبینانه ای دارد. هویت جمعی انسان ها چنان رقم خورده كه هویت ظاهری یك انسان او را از پیوستن به جامعه باز می دارد. لینچ در مرد فیل نما نشان می دهد كه در این شرایط «خوب بودن» به معنای واقعی «خوب بودن» نیست و در واقع همه آدم ها واكنشی مشترك نسبت به عضوی از جامعه كه از نظر ظاهری ناهنجار است ، نشان می دهند. تنها شیوه برخورد با هم فرق می كند. وقتی دغدغه های انسانی لینچ در فیلم عیان می شود كه او در تلاش جان مریك برای كسب هویت انسانی، عشق و درك شدن را به عنوان مشخصات انسانی معرفی می كند. اگرچه بسیاری از علاقه مندان فیلم های دیوید لینچ «مرد فیل نما» را ناسازگار با دیگر فیلم های كارنامه این فیلمساز می دانند اما می توان گفت لینچ چه در مرد فیل نما و چه در فیلم های متاخرش مثل بزرگراه گمشده و جاده مالهالند دغدغه ای مشترك دارد. روایت سلب هویت از انسان كه روزبه روز پررنگ تر می شود، منتها او در هر زمان این دغدغه را با شیوه متناسب با همان زمان روایت می كند.

مجتبی پورمحسن

منبع : روزنامه شرق

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:نقد فیلم مرد فیل نما,naghd-cinema, :: 22:28 :: توسط : آسان کشاورز

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نقد فیلم و آدرس naghd-cinema.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 87
بازدید کل : 66913
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1